نوشته شده توسط : علی

خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تو رو ببینه



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر عاشقانه , , خیانت , خیلی سخته ,
:: بازدید از این مطلب : 2268
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری

 

هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و

 

گفت ممنونم


تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب

 

داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت

 

نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود

 

اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدیشاید من دیگه هیچوقت زنده

 

نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

 

چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی

 

افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید

 

استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست

 


دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و

 

درون آن چنین نوشته شده بود

 

سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب

 

تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه

 

بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو

 

انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به

خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم




:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان , عاشقانه , شعر , فکر , عاشقانه , قلب ,
:: بازدید از این مطلب : 1116
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : شنبه 16 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

من تو را دوست دارم...

تو ديگري را...

ديگري مرا را...

و چنين است که ما تنهاييم...

اين رنج است و زندگي يعني اين...



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر عاشقانه , بد حال , خیانت , عشق , ممنوع , ع , ش , ق , ع ش ق , راز تنهایی ,
:: بازدید از این مطلب : 1654
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

یه روز قلبمو گرفتی گفتی میمونم با تو   

  آرامش زندگیه من تویی نرو

 

همه وجودمو دادم بهت خوردیم قــــسم       

  که تا پایان عمرمون ما هستیم مال هم

 

چه روزگاریو گذروندیم منو تو با هم  

چه خاطراتیو رغم زدیم در آغوش هم

 

همه ی اون شبا رو به عشق تو سر رسوندم 

همه ی زندیگیمو من به پای تو سوزوندم

 

وقتی بودی پیشم حس میکردم تو درونمی   

آره یه عشق پاک  میخواستم چیز کمی

 

ولی عاشقت شدم تو روز وصال ما   

تو ذو میخواستم حتی به قیمت دنیا

 

قید تموم دنیارو بخاطر چشات زدم     

هر کاری گفتی کردمو هرجایی گفتی اومدم

 

گفتی سرت  پایین باشه به هیچکسی نگا نکن

اسم کسی تو زندگی بجز منو صدا نکن

 

غرورمو شکستمو غلبمو ریختم زیر پات     

هرجا رسیدم به همه گفتم که میمیرم برات

 

بخاطر داشتن تو رو زندگیم خط کشیدم    

فکرو خیالم تو بودی جز تو کسی ندیدم

 

تو رویا های صورتی تو پادشاه من شدی 

به آسمون نیازی نیست تو دیگه ماه من شدی

 

تو شب ناز مژه هات با عاشقی قدم زدم

با هرکی میل تو نبود رابطمو بهم زدم

 

 

زدم رو دست مجنونو با صحرا هم خونه شدم 

نذاشتم اشکه تو بیاد تکیه دادی شونه شدم

 

با اشک رنگ بارونم دریایی ساختم واسه تو    

  توی غمار زندگی هستیمو باختم واسه تو

 

نوشتم عاشق ترینم گفتی نمیخوام ببینم   

گفتم میخوام باشم با توعشق تورا فقط دارم

 

گفتم فقط بمان با من بدان فقط تو را دارم       

ولی تو با خنده گفتی برو من دوستت ندارم

 

روز خیانت نداشتم چیزی واسه ی باخت         

همه چیمو دادم برای عشق پاک

 

ولی تو چی دادی فقط به من دادی آزار         

کسی نبود منو بخاطر خودم بخواد

 

بعد تو میخوام شروع کنم یه راه تازه    

بذار مثله خودت فراموشت کنم ساده

 

دیگه نمیخوام با چشای گریونم بشینیم      

دیگه چیزی نمیخوام بخونم از تو بیزارم

 

دیگه باورم شد که دوس داشتنا دروغه           

همه ی رابطه ها آخر خطش خزونه

 

دوران لیلیو مجنون یه دروغه کثیفه       

 قصه ی شیرینو فرهادم دیگه واسم عجیبه

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر عاشقانه , بد حال , خیانت , عشق , ممنوع , ع , ش , ق , ع ش ق ,
:: بازدید از این مطلب : 1426
|
امتیاز مطلب : 155
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

یه حالی دارم این روزا...نه آرومم نه آشوبم...به

حالم اعتباری نیست... تو که خوبی منم خوبم

بگو با من چیکار کردی که اینجور درب و

داغونم...نه گریونم نه خندونم مثل موهات پریشونم

من از فکر و خیال تو همش سردرد میگیرم...سر تو

با خودم  با تو...با یه دنیا درگیرم!

چه جوری شد  نمیدونم...



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر عاشقانه , بد حال , خیانت ,
:: بازدید از این مطلب : 1263
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

آروم نشستی رو به روم، به کی داری فکر می‌کنی؟


منو گذاشتی نا تموم، به کی داری فکر می‌کنی؟

 

فکر من همراه توئه، فکر تو همراه کیه؟


چشمای اشک آلود تو، باز خیره به راه کیه؟

 

بگو کدوم رویای دور، آشفته حالت میکنه؟


بهم بگو چشمای کی، غرق خیالت میکنه؟

 

غرق خیال کی شدی، که من به یادت نمیام؟


این همه بی توجهی، به من و بغض تو صدام!


هم گریه‌ی شب‌های من، به کی داری فکر می‌کنی؟


مرهم گریه‌های من، به کی داری فکر می‌کنی؟

 




:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر ,
:: بازدید از این مطلب : 1239
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

هیچ گاه چشمهایی را که عاشقانه میپرستم ندیدم اما میدانم چشمهایش به مهربانی دریا و به وسعت

دشت شقایق است و این برای من کافی است که بدانم عمق چشمانش به ژرفای اقیانوس است و مثل

دشت آرام است. من رنگ چشمانش را برای چه میخواهم بدانم وقتی نگاهش پر از عشق است وقتی در

عمیقترین نقطه چشمانش می شود دریا را پیدا کرد و در ساحل چشمانش به آرامش رسید. رنگ چشمش

مهم نیست وقتی در کنارش به آرامش خیال میرسی و میخواهی تمام دنیا در یک لحظه نگاه او تمام شود.

هیچ چیز مهم نیست وقتی ایثار و عشق در نگاه او معنا پیدا کند. یک نگاه برایت تمام دنیا میشود. باور

میکنی؟



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1223
|
امتیاز مطلب : 154
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی


میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ...........


پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند




:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1232
|
امتیاز مطلب : 158
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد